کلافه

کلافه بودن خود مصیبتی بس دشوار است،چه رسد به آنکه تو نیز به آن اضافه شوی.

با تو بودن در شبهای طولانی، بی برقی، سرما، گرما... طاقتم را کم کرده.

حرف از غذای محبوبت، شال های رنگی مثل رنگین کمانت دیگر چنگی به دل نمیزند.

پیاده روی توی پارک های پر از برگ پاییز یا ساحل گرم آغوشت دیگر دوای درد من نیست.

صف های طولانی شیر، با هم، غایمکی، دیگر حالم را خوب نمی کند.

حرف های نگفته ات در ذهنم، آری، دیگر سوالی ایجاد نمی کند.

جمله هایم، آری، کوتاه است، دردی دوا نمی کند.

دست خودم نیست، این است درمان هر کلافه دردی.


وطن

وطن جایی است که دوست دوستم محرم جیب است

وطن جایی است که ریا در خانه و تزویر در کوچه است

وطن جایی است که او تو و من را بدون واسطه آفرید

وطن جایی است که مادر از دیدنش آنجایش را درید

وطن جایی است که آبجی کز داد موهایش را از بس که مالید

وطن جایی است که حالم دیگر از بودنش به هم میخورد

وطن جایی است که تخم مرغ 300 تومنی آروغ روشن فکری دارد

وطن جایی است که قناعت رو سیاه از این همه حیا است

وطن جایی است که نماز شب از روز سپید طولانی تر است

وطن دیگر حالم را به هم میزند، وطن مرد، زمین بی وطن باد

وطن نمیر زمین گران است،گران است خون های ریخته در باد






یک روز نوشتۀ دروغی

بیدار شدم،برایم مهم نبود ساعت چند است.

فریاد زدم،پاسخی نبود!

خوشحال شدم.

ماژیک را برداشتم. کمی فکر کردم... اما بالاخره نوشتم.

لباسهایم را عوض کردم و از خانه بیرون زدم.

به اولین کسی که رسیدم، پرسیدم: ساعت چنده؟ جواب: 11 (شب)

به دومین رسیدم، پرسیدم: امروز چه روزیست؟ جواب: 4 (اسفند)

و سومین: اینجا کجاست؟ جواب: (سکوت)

به خانه برگشتم و یک راست به اتاقم رفتم.

به دیوار اتاق خیره شدم، نوشته بودم: تولدت مبارک.

پایانِ آغاز

از درون به بیرون نگاه کردم و دیدم!!!

او بود

نگاه بی رمق تو در فشنگ باران روزگار

دستان بی قرار تو در لا به لای زمان

به پیانو مینگرم

نمی بینم

کجاست؟

من به دنبال گم شده خویش در مسجد محله می گردم

کجاست؟ می دانی؟

تو به من میخندی و نمی دانی من رو بروی تو هستم!

من احساس تو هستم که کهنه وار بر روی کاغذ می چلانیش

ای آشناترین سطح روزگار در گیر که هستی؟

او نمی آید

کار خویش را کن

حرف راست بزن

به خودکار میان انگشتان ننگر

به حال نت ها گریه کن

این نتیجه ی توست

بدرقه ی خنده

                            ماندن و گفتن و لحظۀ شک

رفتن و دیدن و خندۀ اشک                      

                            بوق و دود و سوت قطار

کجایی تو ای دیوانه یار                       

                            مسیر و قدم و چشم انتظار

وداع پریشان و مسافر سوار                    

                            خانه و چای و گرمای اتاق

فکر و تنهایی و دیگ واجاق                   

                            جدول و جوهر و خودکار و دست

رفتی و می نویسم، تنهاترم حتی از خدا