پایانِ آغاز

از درون به بیرون نگاه کردم و دیدم!!!

او بود

نگاه بی رمق تو در فشنگ باران روزگار

دستان بی قرار تو در لا به لای زمان

به پیانو مینگرم

نمی بینم

کجاست؟

من به دنبال گم شده خویش در مسجد محله می گردم

کجاست؟ می دانی؟

تو به من میخندی و نمی دانی من رو بروی تو هستم!

من احساس تو هستم که کهنه وار بر روی کاغذ می چلانیش

ای آشناترین سطح روزگار در گیر که هستی؟

او نمی آید

کار خویش را کن

حرف راست بزن

به خودکار میان انگشتان ننگر

به حال نت ها گریه کن

این نتیجه ی توست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد