یک روز نوشتۀ دروغی

بیدار شدم،برایم مهم نبود ساعت چند است.

فریاد زدم،پاسخی نبود!

خوشحال شدم.

ماژیک را برداشتم. کمی فکر کردم... اما بالاخره نوشتم.

لباسهایم را عوض کردم و از خانه بیرون زدم.

به اولین کسی که رسیدم، پرسیدم: ساعت چنده؟ جواب: 11 (شب)

به دومین رسیدم، پرسیدم: امروز چه روزیست؟ جواب: 4 (اسفند)

و سومین: اینجا کجاست؟ جواب: (سکوت)

به خانه برگشتم و یک راست به اتاقم رفتم.

به دیوار اتاق خیره شدم، نوشته بودم: تولدت مبارک.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد