کـــسی مثـــل تـــــو

چگونه اجازه میدهی احساست را به حراج بگذارد؟

دخترک را پیدا کند و با او پیمان ببندد؟

امیدوارم که رویایت به حقیقت بپیوندد همانطور که من به زندگیت رنگ تازه ای دادم.

دوست دیرین من چرا خجالت می کشی؟

دوست دارم دوباره به عقب برگردی و از پشت مرا لمس کنی.

بدون قدم هایت متنفرم از آسمان آبی خیابانِ شهر.

امیدوارم دوباره چهره ام را ببینی که به راهت خیره مانده است و راهی ندارد.

اصلا مهم نیست که نمی توانم کسی مانند تو بیابم.

امیدوارم این بهترین حادثه برای تو نباشد.

مرا نبخش، یادم میاید گفتی: بعضی وقت ها از کسی شنیدم از او باید گذشت.

تو میدانی چقدر زمان سریع میگذرد بجز دیروز که فکر دروغ تو سالی به من گذشت.

روز پیروزی من یادت برود، تابستانی بود.

بدون قدم هایت متنفرم از آسمان آبی خیابانِ شهر.

برای فرارم راهی نگذاشته ای.

مهم نیست، دروغهایت همانند آن تابستان گرم و دلنشین بود.

مهم نیست که همه چیز را دربارۀ تو از دست داده ام، مهم نیست.